بی قرار چشم هایت دسته دسته سارها

طعم لب هایت شفای عاجل بیمارها

چشم هایت را نبند این بی محلی کافی است

تا بگیری قدرت پرواز را از سارها

داس و دهقانان همه  فصل دِرو، دیوانه اند

مثل موهایت پریشانند گندم زارها

تازه از عطر نفس های تو می فهمم چرا

کارشان روبه کسادی می رود عطارها

جای رسم دایره گاهی مربع می کشند

عقل را پر داده عشقت از سر پرگارها

تا بماند یادگاری، چهره ات را می کشم

مثل انسان ِ نخستین بر تن دیوارها

 

 

 

برای شاد بودن لازم نیست حتمن یه اتفاق بزرگ بیفته...
من امروز با یه بهانه ی کوچیک شاد بودم